شبان زاده پادشاه _ قسمت هفتم

کوروش کبیر

سلام به بچه های خوب و تاریخ شنو...

شبان زاده پادشاه:مسابقه کودکان را در جایی گذاشتیم که آخرین قسمت آن برای تعیین قهرمان تیر اندازی و سرپرست بازی های آن روز اطفال در شرف اجرا بود. کاریان زه کمان را تا بنا گوش کشید و آن را رها کرد. پیکان صفیر زنان هوا را شکافت و به یک وجب تر از هدف به میله چوبی نشست. سانتاس ندایی از خوشحالی بر کشید. کاریان خطاب به سانتاس : ای بدبخت این گذازاده هرگز نمی تواند تیر را نزدیک به هدف بنشاند چه برسد به هدف . کاساندان:کاریان زود باش دو تیر دیگر باقی داری. کاریان با غرور دو تیر دیگر را رها کرد دومی در همان جای اولی و سومی از کنار هدف گذشت . حال مهرداد باید تیر های خود را رها می کرد نفس ها در سینه حبس شده بود و هر سه تیر را پی در پی به طرف هدف رها کرد ... دوتیر اول به هدف نشست و تیر سومی به میله چوبی نشست و به این بنا مهرداد ریاست بازی را به عهده می گرفت. سانتاس کودکان را ساکت کرد و : مهرداد اینک انتخاب بازی امروز با توست . مهرداد : از همه شما متشکرم و من پیشنهاد می کنم که جنگ آسور را که در زمان فرااورتیس رخ داده بود رو بازی کنیم. کاساندان : این جنگ چگونه بود ؟ سانتاس : نگفتم می توانیم از اطلاعات تاریخی مهرداد به خوبی استفاده کنیم. مهرداد: یکی از پادشاهان ماد «فرااورتیس» نام داشت  این پادشاه وزیری داشت که اسپاد نام داشت. اورتیس که برای ضمیمه کردن آسور لشکری جمع کرد که به آسور حمله کند وزیر او به او خیانت کرد تمام اطلاعات جنگ رو به آنان داد و باعث شکست ماد شد اما پادشاه ماد پوست از سر او کند. بچه ها با اسلحه های خود و چوب آنها را مسلح می کنیم و سانتاس فرمانده سپاه را به عهده می گیرد. بچه ها گفتن چه کسی پادشاه شود: کاساندان : چه کسی شایسته تر از مهرداد . مهرداد: اکنون که مرا برای پادشاهی انتخاب نموده اید من کاریان را وزیر خود که همان اسپاد است در می آورم. کاریان : من هرگز از گدازاده ای چون تو تبعیت نمیکنم.مهرداد که سخت خشمگین شده بود و خواست انتقام را از این طفل خیره سر بگیرد : آیا دوستان مگر مرا به عنوان شاه انتخاب نکردید؟ کودکان: هورا پادشاه کوچولو.مهرداد: سپهسالار من سانتاس مامور است این کاریان تبهکار را که به شاه توهین کرده است را تنبیه کند اورا روی زمین بخوابانید  چند ضربه تازیانه به او بزنید.هر ترکه ای که بالا می رفت سپهسالار رقمی را ذکر می کرد تا شماره ضربات تازیانه به شاه برسد :سی...سی و پنج...مهرداد:ملت من ملت گرامی است.کاریان از شدت درد به گریه افتاد و مهرداد: سربازان من باید سر مار را تا زهرش به ما برسد قطع کرد . نگاهداری و ترحم بر دشمن  مار در آستین پروردن است.تا اینکه تعداد ضربات به 50رسید مهرداد گفت مجازات کافی است آزادش کنید. طفل به سختی گریه میکرد و به نزد پدرش در کاخ سلطنت که پدرش نزد آستیاگس بود رفت و بلایی که در شبان زاده به سرش آمده را به سمع رسانید.آرتم بارس پدر کاریان : شهریارا نگاه کنید در زمان سلطنت شما با فرزند من چه کردند.آستیاگس : آرتم بارس اندوهگین نباش بزودی خواهی دید چه بلایی به سر شبان زاده می آورم.نگهبان کاخ آستیاگس به اتفاق چند تن از سپاهیان به سر عت خود را به شبانکاره رساندند و طبق فرمان پادشاه کودکان را محاصره کردند و آنها را به کاخ سلطنتی بردند. در آن زمان فقط کسانی حق جلوس در مقابل شاه را داشتند هارپاگ ،صدراعظم- آرتم بارس ، مشاور مخصوص –خواجه بلند بالاییی که محرم شاه بود،سکاس و سپی تاماس فرمانده جوان ماد. درباریان یکی یکی می آمدند. در این هنگام پرده دار با صدای بلند فریاد زد «مگابرن» فرمانده سپاه حمله و «تاسس» فرمانده هنگ سبک اجازه دخول می خواهند. آستیاگس : داخل شوند. آستیاگس: مگابرن و تاسس جای شما این جا خالی بود می خواستم درباره ازدواج دخترم با شما ها مشورت کنم حال بروید جای خودتان واستید تا صدایتان کنم.در آن لحظه فرمانده ارتش با بچه ها وارد کاخ شدند و آستیاگس: اجازه دهید ماجرا را تعریف کنم و...(قبلا خواندید) در این میان همه :هر چه شما رای دهید همان است و در میان آنها هارپاگ از بر خواست و:شهریایرا کودکان مختار نفس خویش هستند، به طور مسلم در بازیهای کودکان از اینگونه پیش آمد ها پیش می آید.آستیاگس:در این صورت آرتم بارس به کدام مرجعی متوسل شود.تا آمد هارپاگ حرف بزنه بچه ها ریختند تو کاخ.کودکان حتی کاساندان و سانتاس به شاه تعظیم کردند ولی مهرداد فقط سلام کرد.چهره زیبا و هیکل مناسب مهرداد توجه همه درباریان را به خود جلب کرد.احساس محبت در آستیاگس به درجه شدیدی رسید. بی اختیار از دیدن مهرداد لبخند بر لبانش نقش بست.هارپاگ نیز دچار حال عجیبی شد.آستیاگس زیر لب : آیا این همه شباهت ممکن است چقدر شبیه من است.هارپاگ:پسر تعظیم کن.مهرداد: این شما هستید که باید به خاطر حفظ مقام و موقعیت خود تملق و چاپلوسی کنید.آزاد مردان هرگز به کرنش متوسل نمی شوند.هارپاگ : ادای احترام وظیفه هر مرد شریفی است. مهرداد:ادب را باید در بازار ادب نگاه داشت . به نظر من اینجا بازار ادب نیست زیرا نگهبانان با ما که هرچی باشیم انسان و رعایای همین پادشاه هستیم مانند حیوان با ما رفتار کردند.آرتم بارس که دل پری داشت:خفه شو و گرنه میدهم پادشاه زبان از کامت بیرون بکشد.مهرداد:من تو را میشناسم آرتم بارس تو مثل پسرت رذل و پس فطرتین. من اطمینان دارم که پادشاه فریب شما ها را نمی خورد.آستیاگس: هان پسر جسور کیستی؟مهرداد: من مهرداد چوپان زاده هستم، پدرم میترادات و مادرم سپاکو است.شاه:آیا میدانی برای چه تو را احضار کردم؟مهرداد:نمیدانم فقط میدانم که مرا مثل گوسفند آوردند در حالیکه نگهبانان تو باید وفادار مردم باشند.آستیاگس بلا ارده از جای برخواست و نزدیک مهرداد شد وزیر لب:این چشمان چقدر شبیه چشمان دخترم ماندانا است.آستیاگس در مغزش هزاران سوال درباره 14 سال پیش به وجود آمد و : آیا ممکن است ؟ آستیاگس که نمی خواست خود را پریشان کند : مهرداد من تو را باید مجازات کنم زیرا کاریان از تو شکایت کرده.مهرداد:شما سلطانی و هر دستوری که دادی باید اجرا شود ولی بگذار ازخود دفاع کنم.شهریارا بشر از بدو خلقت با یک دیگر مساوی اند و کمترین امتیازی نسبت به هم ندارند.شهریارا ثروت و مال برای بشر فخر محسوب نمیشود بلکه علم و دانش موجب امتیاز بشر نسبت به هم میشوند.در صورتی که من و کاریان کمترین تفاوتی با یک دیگر نداریم من چوپان زاده هستم و از معلمانی دلسوز محروم بودم پس چه جوری در مسابقه تیر اندازی برنده شدم. بنابراین این تو هستی که بین مردم خود تفرقه می اندازی و با جدا کردن اشراف و فقیر مردم را به جون خودت می اندازی.آیا فکر نمی کنی که اگر کشورت مورد حمله دشمن قرار گیرد این بزرگان و اشراف می گریزند واین فقیران هستند تا از سرزمین خود دفاع کنند چون میدانند اگر اینجا نابود شود جای دیگری برای خود ندارند.ما کودکان تصمیم گرفتیم فرااورتیس را بازی کنیم اگر در دستگاه سلطنت تو چیزی غیر امر تو باشد دارو دسته ات را محکوم میکنی. من هم مثل تو شاه بودم و کسانی که به من خیانت کردن را مجازات کردم. من معتقد هستم که باید از همین کودکی این مطالب را در ذهن کودکان جای داد تا در بزرگی وظایفشان را به درستی عمل کنند.آستیاگس: آفرین کودک عاقل. کودکان را به بیرون همراهی کنید کار من هنوز با مهرداد تمام نشده...

 

 

با تشکر که این داستان را هم گوش دادید تا فردا خدا نگهدار....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,ساعت 20:48 توسط A.A| |